فرهاد قنبری -فعال حوزه رسانه
رادیکالیسم به معنای هواخواهی و طرفداری از دگرگونیهای بنیادی جامعه و تغییرشکل کامل و سریع نهادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی موجود است.
رادیکالها طیف وسیعی از تحولخواهان و هواداران تغییرات اساسی و بنیادی و کسانی که وضعیت موجود را غیر قابل تحمل دانسته تا بخشی از تندروترین بنیادگرایان دینی و تروریستها را شامل میشوند.
رادیکالیسم را میتوان به دو حوزه تقسیمبندی نمود. «رادیکالیسم عملی» و «رادیکالیسم ذهنی».
برداشتی از رادیکالیسم که گرایش چندانی به تغییرات بنیادی در اندیشه و فکر ندارد و چاره کار را در تغییر ساختار قدرت میداند را میتوان «رادیکالیسم عملی» نامید. رادیکالیسم عملی بیشتر بر جنبه ظاهری تغییرات تاکید دارد و اغلب بدون پشتوانه اندیشگانی دست به عمل میزند.
در نقطه مقابل رادیکالیسم ذهنی قرار دارد. رادیکالیسم ذهنی و فکری بیشتر از آنکه به فکر تغییرات سریع ساختارها باشد به نتایج کردارهای خود میاندیشد و شکستن بتهای ذهنی و ویرانی امپراطوریهای متصلب حاکم بر روان خویش را مقدمتر و واجبتر از شکستن بتهای بیرونی و بر هم ریختن جامعه و ساختارهای حاکم بر آن می داند.
جامعه معاصر ایران جامعه رادیکالی محسوب میشود. دو انقلاب، دو کودتا، چندین جنبش و قیام و شورشهای متعدد در یک قرن اخیر نشان میدهد، ایرانیان همیشه از وضعیت حاکم بر خود ناراضی بوده و چاره کار را در تغییرات کامل وضع حاکم احساس نموده است.
تاریخ معاصر ما نشان میدهد که جامعه همیشه رادیکالیسم عملی را بر رادیکالیسم فکری و ذهنی ترجیح داده و همیشه چریک و فحاش و کسانی که شعارهای دهان پرکن سر میدهند را بر روشنفکر و اهل اندیشه اولویت داده است.
جامعه همیشه ریختن به خیابان و انقلاب و کودتا و شورش را بسی راحتر از رادیکالیسم فکری و اندیشیدن و تغییر و فروریختن بتهای متصلب ذهنی میداند.
رادیکالیسم فکری نیاز به مطالعه و اندیشه فراوان دارد و بدیهی است در جامعهای که به کتاب و مطالعه و اندیشه علاقه چندانی وجود ندارد، رادیکالیسم عملی به رادیکالیسم فکری ترجیح داده می شود و چاره کار بیشتر از آنکه در انقلاب درونی و تحول ذهنی جستجو شود، در به هم زدن ساختار سیاسی از طریق شورش و انقلاب بیرونی جستجو میشود. نتیجه رادیکالیسم عملی اغلب نتیجهای تلخ و همراه با سرخوردگیهای شدید است. رادیکالهای عملگرا مدتی پس از آنکه ساختار سیاسی و اجتماعی را تغییر میدهند، متوجه میشوند که تغییر خاصی در وضعیت جامعهشان رخ نداده است و اصطلاحا «بوی بهبودی ز اوضاع جهان نمیشنوند»
و به همین علت است که اغلب این افراد پس از مدتی از کنش سیاسی و اجتماعی خود سرخورده و پشیمان شده و گاهی برای همیشه از پرداختن به عالم سیاست فرار میکنند و گاهی هم نوستالژی گذشته آزارشان میدهد. سرخوردگیهایی که پس از کشته شدن یا سقوط شاهان و دولتهای معاصر در رفتارها و گفتارهای مردم خود را نشان میدهد یا موج پشیمانیمهای پس از رای دادن به کاندیداهای خاص، یا تکرار مداوم خدا بیامرز شاه نمونههایی از این قبیل سرخوردگیهاست.
جامعه ما به همان میزان که به رادیکالیسم عملی خو گرفته است، با رادیکالیسم فکری، غریب و بیگانه است.
جامعه ما «جامعهای غوغاسالار» است. جامعهای که در آن صداهای بلند و رگهای باد کرده گردن جای منطق و استدلال را میگیرد و احساساتگرایی بر همه شئون سیاسی و اجتماعی حاکم میشود.
در جامعه ما نخبگان، روشنفکران اصیل و صاحبان اندیشه اغلب توسط جامعه به بزدلی، کُندروی و بیعملی متهم شده و پس رانده میشود و در مقابل شبه روشنفکری توخالی، روشنفکری مبتذل شورویزده، بنیادگرایان دینی، چریکیسم، واعظان بددهن و گاهی اوباش و گردنکشان هستند که بر موج تغییرات و تحولات سیاسی و اجتماعی سوار شده و الهام بخش تودهها میشوند.
نکته تلخ و آزاردهنده هم اینکه جامعه ما همیشه به رادیکالیسم عملی به عنوان یک آیتم مثبت و برتر در مقایسه با رادیکالیسم فکری نگریسته است.